کنایه از ضعیف و ناتوان گشتن. قدرت و شجاعت را از دست دادن. خائف و مرعوب شدن: شیر در بادیۀ عشق تو روباه شود آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست. حافظ. ، انکسار و عجز نمودن
کنایه از ضعیف و ناتوان گشتن. قدرت و شجاعت را از دست دادن. خائف و مرعوب شدن: شیر در بادیۀ عشق تو روباه شود آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست. حافظ. ، انکسار و عجز نمودن
رفتن. راهی شدن. براه افتادن. فرستاده شدن. روان شدن: برون کن از دل اندوه زمانه مگر خوشدل شوی زینجا روانه. ناصرخسرو. و یعقوب با پسران روانه شدند. (قصص الانبیاء). چون این نامه روانه شد ولایت قسمت کردند. (راحه الصدور راوندی). روانه شد چو سیمین کوه درحال درافکنده به کوه آواز خلخال. نظامی. چو برزد آتش مشرق زبانه ملک چون آب شد زانجا روانه. نظامی. گفت بابا روانه شد پایم کرد رای تو عالم آرایم. نظامی. بر درازگوش نشستند و بطرف شهر بخارا روانه شدند. (انیس الطالبین ص 35). و رجوع به روانه و روان شدن شود، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن: به طرف هر چمن سروی جوانه به هر جویی شده آبی روانه. نظامی. و رجوع به روان شدن شود
رفتن. راهی شدن. براه افتادن. فرستاده شدن. روان شدن: برون کن از دل اندوه زمانه مگر خوشدل شوی زینجا روانه. ناصرخسرو. و یعقوب با پسران روانه شدند. (قصص الانبیاء). چون این نامه روانه شد ولایت قسمت کردند. (راحه الصدور راوندی). روانه شد چو سیمین کوه درحال درافکنده به کوه آواز خلخال. نظامی. چو برزد آتش مشرق زبانه ملک چون آب شد زانجا روانه. نظامی. گفت بابا روانه شد پایم کرد رای تو عالم آرایم. نظامی. بر درازگوش نشستند و بطرف شهر بخارا روانه شدند. (انیس الطالبین ص 35). و رجوع به روانه و روان شدن شود، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن: به طرف هر چمن سروی جوانه به هر جویی شده آبی روانه. نظامی. و رجوع به روان شدن شود
کم شدن طول و ارتفاع چیزی. (فرهنگ فارسی معین). قصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کاسته شدن، قطع شدن. (فرهنگ فارسی معین) : چو از رفتنش رستم آگاه شد روانش ز اندیشه کوتاه شد. فردوسی. - کوتاه شدن چنگ از چیزی، بدان تسلط و دسترسی نداشتن: بدان شاد شد نامدار بزرگ که از میش کوتاه شد چنگ گرگ. فردوسی. و رجوع به ترکیب بعد شود. - کوتاه شدن دست کسی از چیزی، بدان دسترس نداشتن از آن پس. (فرهنگ فارسی معین) : چو کوتاه شد دستش از عز و ناز کند دست خواهش به درها دراز. سعدی (بوستان). و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان به کلی کوتاه شود. (ظفرنامۀیزدی از فرهنگ فارسی معین). - کوتاه شدن زبان، کنایه از خاموش شدن بود. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). ، تمام شدن، چنانکه گویند: قصه کوتاه و سخن کوتاه و کلک کوتاه و جدل کوتاه. (از آنندراج). به پایان رسیدن. خاتمه یافتن: به شبگیر لهراسب آگاه شد غمی گشت و شادیش کوتاه شد. فردوسی. به هر دو سپهبد چنین گفت شاه که کوتاه شد بر شما رنج راه. فردوسی. از این ساختن حاجب آگاه شد بر او کام و آرام کوتاه شد. فردوسی
کم شدن طول و ارتفاع چیزی. (فرهنگ فارسی معین). قِصَر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کاسته شدن، قطع شدن. (فرهنگ فارسی معین) : چو از رفتنش رستم آگاه شد روانش ز اندیشه کوتاه شد. فردوسی. - کوتاه شدن چنگ از چیزی، بدان تسلط و دسترسی نداشتن: بدان شاد شد نامدار بزرگ که از میش کوتاه شد چنگ گرگ. فردوسی. و رجوع به ترکیب بعد شود. - کوتاه شدن دست کسی از چیزی، بدان دسترس نداشتن از آن پس. (فرهنگ فارسی معین) : چو کوتاه شد دستش از عز و ناز کند دست خواهش به درها دراز. سعدی (بوستان). و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان به کلی کوتاه شود. (ظفرنامۀیزدی از فرهنگ فارسی معین). - کوتاه شدن زبان، کنایه از خاموش شدن بود. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). ، تمام شدن، چنانکه گویند: قصه کوتاه و سخن کوتاه و کلک کوتاه و جدل کوتاه. (از آنندراج). به پایان رسیدن. خاتمه یافتن: به شبگیر لهراسب آگاه شد غمی گشت و شادیش کوتاه شد. فردوسی. به هر دو سپهبد چنین گفت شاه که کوتاه شد بر شما رنج راه. فردوسی. از این ساختن حاجب آگاه شد بر او کام و آرام کوتاه شد. فردوسی
آماده و متوجه سفر شدن. (آنندراج). آغاز سفر و حرکت کردن، راست آمدن کار. (ناظم الاطباء). سر و سامان یافتن کار، بازگشتن از رفتار نادرست و خلاف. از کارهای ناصواب بازایستادن و در راه صلاح و رستگاری درآمدن
آماده و متوجه سفر شدن. (آنندراج). آغاز سفر و حرکت کردن، راست آمدن کار. (ناظم الاطباء). سر و سامان یافتن کار، بازگشتن از رفتار نادرست و خلاف. از کارهای ناصواب بازایستادن و در راه صلاح و رستگاری درآمدن
کم شدن طول و ارتفاع چیزی، کاسته شدن، قطع شدن، یا کوتاه شدن دست کسی از چیزی. دسترس نداشتن بدان از آن پس: و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان بکلی کوتاه شود. یا کوتاه شدن زبان. خاموش شدن
کم شدن طول و ارتفاع چیزی، کاسته شدن، قطع شدن، یا کوتاه شدن دست کسی از چیزی. دسترس نداشتن بدان از آن پس: و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان بکلی کوتاه شود. یا کوتاه شدن زبان. خاموش شدن