جدول جو
جدول جو

معنی روباه شدن - جستجوی لغت در جدول جو

روباه شدن
(تَ گَ تَ)
کنایه از ضعیف و ناتوان گشتن. قدرت و شجاعت را از دست دادن. خائف و مرعوب شدن:
شیر در بادیۀ عشق تو روباه شود
آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست.
حافظ.
، انکسار و عجز نمودن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روانه شدن
تصویر روانه شدن
روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه گشتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دِ گَ تَ)
در تداول عوام، مأخوذ به حیا شدن. در رقابت یا رودربایستی وادار به انجام دادن کاری یا بیان گفتاری گردیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ اَ دَ مَ دَ)
رفتن. راهی شدن. براه افتادن. فرستاده شدن. روان شدن:
برون کن از دل اندوه زمانه
مگر خوشدل شوی زینجا روانه.
ناصرخسرو.
و یعقوب با پسران روانه شدند. (قصص الانبیاء). چون این نامه روانه شد ولایت قسمت کردند. (راحه الصدور راوندی).
روانه شد چو سیمین کوه درحال
درافکنده به کوه آواز خلخال.
نظامی.
چو برزد آتش مشرق زبانه
ملک چون آب شد زانجا روانه.
نظامی.
گفت بابا روانه شد پایم
کرد رای تو عالم آرایم.
نظامی.
بر درازگوش نشستند و بطرف شهر بخارا روانه شدند. (انیس الطالبین ص 35). و رجوع به روانه و روان شدن شود، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن:
به طرف هر چمن سروی جوانه
به هر جویی شده آبی روانه.
نظامی.
و رجوع به روان شدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ کَ دَ)
کم شدن طول و ارتفاع چیزی. (فرهنگ فارسی معین). قصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کاسته شدن، قطع شدن. (فرهنگ فارسی معین) :
چو از رفتنش رستم آگاه شد
روانش ز اندیشه کوتاه شد.
فردوسی.
- کوتاه شدن چنگ از چیزی، بدان تسلط و دسترسی نداشتن:
بدان شاد شد نامدار بزرگ
که از میش کوتاه شد چنگ گرگ.
فردوسی.
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- کوتاه شدن دست کسی از چیزی، بدان دسترس نداشتن از آن پس. (فرهنگ فارسی معین) :
چو کوتاه شد دستش از عز و ناز
کند دست خواهش به درها دراز.
سعدی (بوستان).
و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان به کلی کوتاه شود. (ظفرنامۀیزدی از فرهنگ فارسی معین).
- کوتاه شدن زبان، کنایه از خاموش شدن بود. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین).
، تمام شدن، چنانکه گویند: قصه کوتاه و سخن کوتاه و کلک کوتاه و جدل کوتاه. (از آنندراج). به پایان رسیدن. خاتمه یافتن:
به شبگیر لهراسب آگاه شد
غمی گشت و شادیش کوتاه شد.
فردوسی.
به هر دو سپهبد چنین گفت شاه
که کوتاه شد بر شما رنج راه.
فردوسی.
از این ساختن حاجب آگاه شد
بر او کام و آرام کوتاه شد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ دِ شُ دَ)
مواجه شدن. مقابل شدن. محاذی یکدیگر واقع گشتن، بهم رسیدن. نزدیک یکدیگر آمدن: دو لشکر بهم روبرو شدند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
آماده و متوجه سفر شدن. (آنندراج). آغاز سفر و حرکت کردن، راست آمدن کار. (ناظم الاطباء). سر و سامان یافتن کار، بازگشتن از رفتار نادرست و خلاف. از کارهای ناصواب بازایستادن و در راه صلاح و رستگاری درآمدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از روانه شدن
تصویر روانه شدن
حرکت کردن عازم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کم شدن طول و ارتفاع چیزی، کاسته شدن، قطع شدن، یا کوتاه شدن دست کسی از چیزی. دسترس نداشتن بدان از آن پس: و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان بکلی کوتاه شود. یا کوتاه شدن زبان. خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربوخه شدن
تصویر ربوخه شدن
انزال گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبراه شدن
تصویر روبراه شدن
آماده شدن مهیا گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبند شدن
تصویر روبند شدن
ماخوذ به حیا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانه شدن
تصویر روانه شدن
عازم شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
لوجهٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
Confront
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
confronter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
직면하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
روبرو ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
মুখোমুখি হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
เผชิญหน้า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
kukutana
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
karşılaşmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
सामना करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
対決する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
להתמודד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
menghadapi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
confronteren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
confrontare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
confrontar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
面对
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
skonfrontować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
стикатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
konfrontieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
столкнуться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از روبرو شدن
تصویر روبرو شدن
confrontar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی